یک آدم هایی هستند و بوده اند که قله های بصیرت را فتح کرده و گویا بالای دیوار زمان ایستاده دور دست را می بینند
و از آن جمله است شهید و مجاهد خستگی ناپذیر حجه الاسلام اندرزگو.
ایشان یک خاطره ای دارند که وقایع انقلاب را پیش بینی که نه پیش گویی می کنند که همسر ایشان نقل می کنند
کنج زندان بلا گریهء باران کم نیست
سامرائی شده ام ، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسهء جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضهء دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تاهمین لحظه که خون گریه ء باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
برقعی